من میتونم
یعنی باید بتونم
امروز اولین هفته از پاکی من میگذره
میخوام از قدرت هایی که به دست آوردم حرف بزنم...بیا
سلام
امروز بعد از مدت ها تصمیم گرفتم دوباره وبلاگ بنویسم
دلیلش هم خسته شدن از این روزمرگی ها و تکرار تباهی بود
سیاهی قدم به قدم مرا در خود فرو میبرد.هر روز پشیمانی و سرشکستگی هر روز تصمیم به رهایی
اما روز بعد باز هم تباهی
تا وقتی که آن اتفاق و آن سفر پیش آمد
آن روز از مولا کمک خواستم و او نیز نگاه مهربانش را به من انداخت همان یک نگاه جرقه ی بزرگی در وجود سراسر پشیمانم زد و ایمان شعله کشید از اعماق قلبم...
صدایی از درونم گفت اینبار محکم بایست و از حضرت حق کم بخواه که اینبار با تمام دفعات فرق میکند اینبار تو از صاحب العصر والزمان کمک خواستی و اینبار دست او بالای سرت است...